فردا دوازده آبانه.. همون روزی که قراره جوجی برگرده..
جعفر الان تهرانه تا آخر هفته هم می مونه.. کارای اداره نذاشتن همراش برم {جوجو هم که نیستش...!!!}
یاد اون روز و جوجی و جعفر و پیتزا و حتی گربه ای که نصف بیشتر غذای منو جوجی رو خورد بخیر.
یاد اون راننده ای که مسیر رو بلد نبود و گل بانو بهش نشون داد هم بخیر.. همه آدامسا رو دادم بهش یهو یه اس ام اس رسید که کافیه و داری راننده رو پر رو می کنی.. دستور محرمانه و لازم الاجرا بود..
نمیگم کاش اونجا بودم..
چون درسته من یه ذره از علاقه ام کم نشده ولی اون منو فراموش کرده(لابد)
لعنت با این دل
یادآوری بعضی خاطرات آدم رو دیوونه میکنه ....