ای من از دوری تو همدم دیوار شده
برشبم خاطره زلف تو آوار شده
توشه برداشته ازغصه ناد یدنت آه
سخت از مردم این ناحیه بیزار شده
نیستی تا که ببینی چه غریبانه و سرد
حرف رسوائی من گرمی بازار شده
بر دل از خنده شیرین به جا مانده تو
بیستون وارترین داغ تلنبار شده
روی آئینه آزرده چشمان من آه
گریه در گریه نبود تو پدیدار شده
آه ای صبح دل انگیز ترین روز خدا
که من از مشرق چشمان تو بیدار شده
نیستی تا که ببینی من کم حوصله ات
روزگاریست گرفتار شب تار شده